دنیای شیرین عسل مامان و بابا

یه هفته سخت

عزیزم تو این مدتی که نبودم تا مطالب جدید بنویسم حالم خوب نبود این هفته سخت اینجوری شروع شد روز سه شنبه 26م از اداره که دراومدم دلدردای بدی داشتم.رفته بودم آرایشگاه که نتونستم بشینم.سریع زنگ زدم به بابایی اومد دنبالم و رفتیم خونه.یکم استراحت کردم و بهتر شدم.ولی از جام که بلند شدم باز دلدردام شروع شد.ولی چون دکترم صبحها هست مجبور شدیم تا صبح صبر کنیم.صبح نتونستم برم اداره و رفتیم دکتر.خانوم دکتره سونو انجام داد و گفت که سالمی و مشکلی نداری.ولی گفتش باید استراحت کنی و یه داروهایی نوشت تا مواظبت باشه که از دل مامان تکون نخوری خلاصه خیلی ناراحت و نگران برگشتیم خونه قراربود فرداش با داداشمینا بریم خوی خونه مامانمینا.جمعه هم عروسی دوستم بود...
9 ارديبهشت 1393
1